سلام.

میدونم خیلی دیر به دیر میام،دلیلش فقط مشغله درسهاست و نه چیز دیگه ای ولی قول میدم از این ببعد با سرعت بیشتری به وبلاگم سربزنم؛ ممنون از پیگیری مطالب و نظرات قشنگتون.

دلم خیلی تنگ شده واسه روزایی که شبا به شوق شروع مبصر شدنم تا صبح خوابم نمیبرد.

دلم تنگ شده واسه روزایی که چقدر به دوستای جدیدم ذوق میکردم.

دلم تنگ شده واسه تموم لحظه هایی که روی نیمکت های چوبی گذشت.

واسه شیطنت هایی که پشتش هیچ سوء نیتی نبود بجز کمی خوش گذرانی داشت.

دلتنگ شب هایی هستم که پر از قصه های مادربزرگ بود و خروپف های مادرم.

راستی دوست هفتادی من یادت هست؟

بستنی های دوقلو،چرخ و فلک های محله ای،تخته های گچی،انگشترهای پمپ آبدار،تیله بازی،پفک اشی مشی،شیرهای سه گوش،آلوچه های ده تومنی و چه و چه و چه؟؟؟

یادت هست روزهایی که با غصه طی کردیم تا به خوشبختی برسیم و غافل از این که خوشبختی همان روزهایی بود که طی کردیم؟

کمی به حالا بیاییم ، حالا هم یادش بخیر های روزهای بعد هستند حواست هست؟؟؟

نکند این روزها راهم به شوق آمدن خوشبختی هدر کنیم؟نکند سالها بعد حسرت تمام شدن بخوریم؟ نکند ای کاش بماند و بس…

قدر بدانیم…

قدر مجردی هایی پر است از صدای چرخاندن کلید توسط پدر…

مجردی هایی که سرشار است از غرغرهای مادر…

سرشاراست از مهمانی های شلوغ فامیلی…

و ما نگران فرداییم!

قدر اوایل تاهل را بدانیم.

سختی های اول راه…

ناشناس بودن ها…

کم پولی ها و بی بچه بودن ها…

قدر روزهایی که همسرمان قرص دیابت و پلاویکس و امثال اینها را نمیخورد…

قدر پیری را بدانیم…

روزهایی که پر است از نوه.

پر از احترام.

و پر از خاطره…

یادبگیریم در لحظه زندگی کنیم برای آینده خوب تر…

شبیه بچه ها باشیم.

برای بچگی کردن هنوز دیر نشده…

هنوز هم میشود برای چیزهای کوچک ذوق های بزرگ کرد.

هنوزهم میشود از ته دل خندید،کینه نداشت،غصه نخورد و خوش بود…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1396-07-27] [ 12:38:00 ب.ظ ]