روزنوشت طلبگی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو





  تجمع اعتراضی...   ...

ببخش مولای من.

ببخش که ما برای همه چیز اعتراض میکنیم بجز ندیدن شما.

آقا جان نمیدانم از آخرین روزی که دسته جمعی دعای فرجت را خواندیم چند روز میگذرد،نمیدانم تا کدامین طلوع باید چشم به راه باشیم و نبینیم.تازه اگر چشم به راه باشیم.

ببخش که ندیدنت باعث شد خیال کنیم نیستی،ببخش که تجمع میکنیم بر علیه سرکوب سازمانها ولی برای آمدن تو تجمع نمیکنیم…

شاید دلگیر و دلشکسته شده از این همه شعار ولی خودت کمک کن.

کمک کن تا ظهور کنیم در یاری آمدنت.

العجل یا صاحب الزمان❤

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1396-08-01] [ 12:56:00 ق.ظ ]





  برای بچگی کردن هنوز دیر نشده...   ...

سلام.

میدونم خیلی دیر به دیر میام،دلیلش فقط مشغله درسهاست و نه چیز دیگه ای ولی قول میدم از این ببعد با سرعت بیشتری به وبلاگم سربزنم؛ ممنون از پیگیری مطالب و نظرات قشنگتون.

دلم خیلی تنگ شده واسه روزایی که شبا به شوق شروع مبصر شدنم تا صبح خوابم نمیبرد.

دلم تنگ شده واسه روزایی که چقدر به دوستای جدیدم ذوق میکردم.

دلم تنگ شده واسه تموم لحظه هایی که روی نیمکت های چوبی گذشت.

واسه شیطنت هایی که پشتش هیچ سوء نیتی نبود بجز کمی خوش گذرانی داشت.

دلتنگ شب هایی هستم که پر از قصه های مادربزرگ بود و خروپف های مادرم.

راستی دوست هفتادی من یادت هست؟

بستنی های دوقلو،چرخ و فلک های محله ای،تخته های گچی،انگشترهای پمپ آبدار،تیله بازی،پفک اشی مشی،شیرهای سه گوش،آلوچه های ده تومنی و چه و چه و چه؟؟؟

یادت هست روزهایی که با غصه طی کردیم تا به خوشبختی برسیم و غافل از این که خوشبختی همان روزهایی بود که طی کردیم؟

کمی به حالا بیاییم ، حالا هم یادش بخیر های روزهای بعد هستند حواست هست؟؟؟

نکند این روزها راهم به شوق آمدن خوشبختی هدر کنیم؟نکند سالها بعد حسرت تمام شدن بخوریم؟ نکند ای کاش بماند و بس…

قدر بدانیم…

قدر مجردی هایی پر است از صدای چرخاندن کلید توسط پدر…

مجردی هایی که سرشار است از غرغرهای مادر…

سرشاراست از مهمانی های شلوغ فامیلی…

و ما نگران فرداییم!

قدر اوایل تاهل را بدانیم.

سختی های اول راه…

ناشناس بودن ها…

کم پولی ها و بی بچه بودن ها…

قدر روزهایی که همسرمان قرص دیابت و پلاویکس و امثال اینها را نمیخورد…

قدر پیری را بدانیم…

روزهایی که پر است از نوه.

پر از احترام.

و پر از خاطره…

یادبگیریم در لحظه زندگی کنیم برای آینده خوب تر…

شبیه بچه ها باشیم.

برای بچگی کردن هنوز دیر نشده…

هنوز هم میشود برای چیزهای کوچک ذوق های بزرگ کرد.

هنوزهم میشود از ته دل خندید،کینه نداشت،غصه نخورد و خوش بود…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1396-07-27] [ 12:38:00 ب.ظ ]





  جمعه نوشت...   ...

​با عرض سلام .

قبل از هرچیزی عذرخواهم بابت کم کار بودن وبلاگ در هفته ی گذشته.

عذاداریهایتان قبول درگاه حق ان شاءالله.

درعجبم که چگونه میتوان در لباس سفیانی عاشق حسین بود،و خوشحالم ازین که در لباس سفیانی هم میتوان عاشق حسین بود.

آخر خودتان قضاوت کنید که چگونه میشود کسی را دوست داشت، عاشقش بود، قبولش داشت ولی خلاف مسلک او عمل کرد.

روی صحبتم با همان خانم هایی است که با وضعی شبیه عروسی رفته ها پا در مراسم عذاداری حسین میگذارند و تازه اگر کمی حجاب داشته باشی نه تنها چپ چپ نگاهت میکنند بلکه کلی انگ خشک مذهب بودن و ریا کاری هم میخوری.

و اما هفته ای که گذشت…

بلاخره شروع شد آن شروع نشده ی در حسرت گذاشته مان،حوزه را میگویم؛ برخلاف تمام تصوراتم اصلا خشک و بی روح و حوصله بر نیست ؛ ان شاءالله که تا پایان نیز همین باشد اوضاعمان.

و در نهایت نگرانم برای قلب مهدی زهرا.نگرانم برای صورت سیلی خورده اش.نگرانم از تنهایی طاقت فرسای او.

به مناسب تاسوعای حسینی..

ناله ی یا فاطمه در حرم افتاد

وای،وای،وای،وای، علم افتاد
دست علمدار بی دست پناه دست تنگی هایتان.????

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1396-07-08] [ 01:02:00 ق.ظ ]





  یکشنبه نوشت...   ...

السلام علیک یا ابا عبدلله الحسین …
بایکروز تاخیر سلام…

طاعات و عبادات و عذاداریهاتون قبول درگاه حق تعالی ان شاءالله…

و اما از یکشنبه…

بلاخره کلاسها شروع شد…

و من یک روز از کلاسها جا ماندم و تنها دلیل آن عدم دریافت پیامک بازگشایی بود…

بگذریم…

دیروز با درونی سرشار از شور و شعف و پشت سر گذاشتن موانع بسیار در سالهای اخیر بلاخره پا در عرصه ی مبارزه با نفس گذاشتم…

این که میگویم مبارزه با نفس باور کنید بدون اغراق است، برای طلبه بودن و طلبه ماندن باید از خیلی لذایذ گذشت ،اصلا بقول محسن حججی باید از یک سری چیزهای خوب بگذری تا یک سری چیزهای بهتر را به دست بیاوری، و من از خیلی چیزها گذشتم…

دیروز علیرقم تصورات انشاء شده در ذهنم وقتی وارد حوزه شدم اصلا خبری از آن همه خشکی و تعصب کورکورانه و حوصله سربری که در پس ذهنمان است نبود…

محیطی کاملا دوستانه ، خودمانی ، سرشار از شوق و مبارزه های تنگاتنگ برای رسیدن به مقصود و در نهایت جوانی بود و بس…

به این اندیشیدم که ما همیشه انقدر که با ذهنیاتمان زندگی میکنیم با واقعیات زندگی نمیکنیم…

اگر قبل از قضاوت امتحان کنیم همه چیز عالی میشود…

یا حسین✋

خداحافظ

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1396-07-03] [ 07:05:50 ق.ظ ]





  جمعه نوشت...   ...

علی اصغر…

این بی انتها ترین واژه ی بشر …

این کوچک ترین بزرگمرد تاریخ …

این شهید سراپا ارزش…

چه کرد با دلهای ما…

.

.

.

امروز همایش شیرخوارگان ،یا بهتره بگم همایش فرشتگان حسینی بودـ..

بیشترین چیزی که به چشم میخورد سرباز معصوم کوچک برای یاری امام زمان بود…

دلم میخواست فریاد بزنم و بگم ای مادرها…

تورا به خدا این فرشته ها رو درست تربیت کنید…

در راه دین…

دلم میخواست فریاد بزنم و بگم که این ف،شته های معصوم در سنین میانسالی یا کمتر امام خوبی ها را میبینند…

باور کنید که ظهور نزدیک است…

کاری کنید که فرزندتان پا در رکاب مهدی شود نه دجال…
الهم عجل لولیک الفرج

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1396-07-01] [ 01:15:00 ق.ظ ]





1 2

  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما